اهالی منطقه را دیدیم که با بطری ها و ظرف های کوچک و بزرگ آمده اند و دارند خاک پای زائرها را جمع می کنند!!می بردند به زمن های کشاورزی و مزرعه هایشان.می گفتند این خاک،برکت می آورد ادامه متن
فک کنم سبک ترین کوله اردو را بار می کشیدم!و همان را هم به سختی!روی سر و توی بغل و به هر نحوی که به شانه ها فشار نیاید! ادامه متن
بعد صحبت های حاج آقا، وقتی حسابی اشک مان در آمد و سبک شدیم، راهنمایی مان کردند به ساختمان کناری که موکب خانم ها بود. سه تا دختر خانم قد و نیم قد ایستاده بودند و با خوش آمدگویی ما را به داخل... ادامه متن
صحبت های حاج آقا پناهیان میان هق هق و آمین های زوار به پایان رسید و من به این فکر می کردم که حسین(ع) از نجف که نه، از همان تهران، از همان لحظه که دعوتمان کرد، همراه مان بوده. از همان دهه اول... ادامه متن
هم زمان با غروب صدای دعوت موکب دارها از زوار برای رفتن به داخل موکب ها و استراحت کردن بلند بود. "هلابیکم یا زوار الحسین" " أهلاً و سهلاً" "تعالوا تعالوا". واقعاً که چه صحنه های زیبایی بود. ادامه متن
احساس خاص و فضای خاصی بود. از زمانی که تصمیم به آمدن این سفر گرفتم، دغدغه ام این بود که پیاده روی فشرده 3 روز آن هم در کشور دیگر و با شلوغی که همیشه از آن گریزانم چه جوری می شود؟ به هر حال ح... ادامه متن
شیخ عباس، خادم ابوالفضل(ع) بر نماز شب هم تأکید می کند، اما می گوید که من زیارت عاشورا را بالاتر از نماز شب می دانم. ادامه متن
شیخ عباس کرامتی دیگر از حضرت ابوالفضل(ع) را چنین روایت می کند: یک روز در حرم را بسته و بیرون آمدم، ماشینی سیاه رنگ پیش پایم ترمز کرد، دو نفر از برادران سنی - از اهالی تکریت - از آن پیاده شدن... ادامه متن
ظهر یک روز تابستانی در حرم حضرت ابوالفضل(ع) به صحبت نشسته بودیم که عربی بیابان نشین را دیدم، پا برهنه با پیراهنی کهنه و چفیه و عقالی کهنه، وارد حرم شد و به طرف ضریح مظهر رفت دست بر ضریح گذاش... ادامه متن
حدود 45 سال پیش در بازار بغداد کاروانسرایی بود به نام «کاروانسرای مرغی» حجره داران آن کاروانسرا نیز یک به یک روانه کربلا شدند فقط دو حجره دار ماندند یکی فردی شیعه به نام «محمد حسین» و دیگری... ادامه متن