حس عجیبی بود وقتی قرار بود برای سه روز مسیر و سه روز اقامت کربلا،بار ببندیم
باید فقط به ضرورت ها اکتفا می کردیم.بارسنگین،مانع راه بود
فک کنم سبک ترین کوله اردو را بار می کشیدم!و همان را هم به سختی!روی سر و توی بغل و به هر نحوی که به شانه ها فشار نیاید!
دکتر کاروان با ما بود-دانشجوی پزشکی که کمک کار دکتر اصلی کاروان بود-و گروهمان کوله ای اضافی داشت.که محموله دوا و پماد و این چیزها بود.یادم نمی رود که روی بارکشیدن آن کوله اضافی،بحث می شد که از هم سبقت بگیرند
آنجا،گذشت،حرف اول را می زند
آن جاده ها مسیر زینب است….
منبع: دفتر خاطرات راجعون
دیدگاه بگذارید