در مسیر راه پیاده روی به کربلا چادرهای خواب فراوانی دیده می شد که چه زیبا باید همچون شب مشعر الحرام یک شب کارتن خوابی نمود ! اما اینجا برخلاف بیابان مشعر پتوهای تازه از پلاستیک در آمده در دسترس زائران حسینی بود وچادرهایی که با بخاری کاملاً گرم نگاه داشته می شد. // غلامعلی رجائی. …
پس از سالها توفیقی دست داد تا در سالروز شهادت اربعین حسینی سفری به کربلا داشته باشم.
درروزهای منتهی به اربعین سیدالشهداء در مسیرهای منتهی به کربلا ودر خود کربلا صحنه های بس باشکوهی دیدم که بخشی از آنها رابه محضر خوانندگان عزیز پیش کش می نمایم .
راستش را بخواهید در این سفر صحنه هایی دیدم که سطح دید ونگرش وقضاوت مرا نسبت به مردم عراق بالاتر وبالاتر برد.گمان نمی کنم ملتی تا به این حد واندازه بتوانند تمام ظرفیت عشق وشور ودلدادگی خود رانسبت به امام حسین اظهارکنند.
برای نمونه کافی است به نمونه هایی پراکنده اشاراتی داشته باشم .
در حرم باصفای حضرت قمربنی هاشم (ع)نوجوانی رادیدم که غرق نگاه ونظاره به ضریح مطهرساقی باوفای تشنگان حسینی بود.از او که عبدالله نام داشت و می گفت شاگرد یک نانوایی در بصره است پرسیدم از کجا می آیی وچندروز در راه بوده ای ؟گفت از بصره ام ودر حالیکه انگشتان دو دست خودرانشان من می داد گفت “عشر ایام” یعنی ده روز مدام در راه بوده ام.مسیر بصره به کربلا حدوداً۴۵۰ کیلومتراست که باماشین سواری ۶ساعت وبااتوبوس ۸ساعت طی می شود.
در راه ۱۲۰ کیلومتری کاظمین وبغداد به کربلا سیل جمعیت در حرکت بود.بارها زنان جوان و دختران وپسران نوجوانی را می دیدم که در این مسیر طولانی کالسکه بدست در حرکت بودند. به چهره شان که نگاه می کردی چنان آرام ، مطمئن اما مصمم و باشتاب راه می رفتند که گویی می خواهند چند صدمترراه بروند!
مسیر۸۰کیلومتری نجف به کربلا هم حکایت دیگری داشت. تمام طول این مسیر پوشیده از مردمی بودکه غالبا بادمپایی های پلاستیکی، شتابان به سمت کربلا در حرکت بودند .
در طول راه ،مکرر پیرمردانی رامی دیدم که این مسیر دو روزه را با عصا راه می رفتند.جوانانی را می دیدم که بعضاً بدلیل چاقی امکان راه رفتن نداشتند اما خود را به هر زحمتی که بود می کشیدند و به سوی کربلا گام برمی داشتند. زنان تنهایی رامی دیدم که بابیرقهای کوچک رنگارنگی در دست که بر آنها نام مبارک حسین نوشته بود مصمم به سوی کربلا راه می پیمودند در دست.بعضی جوانها پرچم های بزرگ رنگی دیده می شد که منظره بس باشکوهی در کنار جاده ایجادکرده بود.بعدها اینها را درحرم دیدم که یکصدا در حالی که شعار لبیک یاحسین سر می دادند پرچم هایی را که در طول مسیر با خود حمل کرده بودند به بالای ضریح امام حسین پرتاب می کردند و باحضرت با چشمانی اشکبار وداع می کردند.
در نجف که بودم شنیدم آیت الله سیستانی که یکی ازمطرح ترین مراجع موجود در نجف برای عراقیهاست ودامنه مرجعیتش ایران وغیر ایران راهم در نوردیده است در بیانیه ای خطاب به مردم عراق و کسانی که از شهرهای مختلف عراق پیاده بسمت کربلا در حرکت بوده اند اعلام کرده ثواب اربعین تنها مختص روز اربعین نیست واز زوار خواسته است با دیدن گنبد امام حسین سلامی به حضرت بدهند وبرای اینکه توفیق زیارت نصیب دیگران هم که پس از آنها عازم کربلا هستندبشود بلافاصله به شهرهای خودشان برگردند.بعدها که به کربلا رسیدم دریافتم چقدر این نظر هوشمندانه داده شده است.در آستانه ورود به کربلا تاثیر این بیانیه رادیدم.با اینکه سه روز به اربعین مانده بود اما عده ای داشتند از کربلا به شهرها وروستاهایشان برمی گشتندوتعجب آورتر اینکه باز هم پیاده!
دراین میان ذکر حکایت حضور و خدمات کسانی که از روزهای قبل تمام این مسیر را چادر زده بودند تا از راهپیمایان و پیاده روان زائر حسین که در عراق به آنها مشایین می گویند پذیرایی کنند حلاوتی دیگر دارد.
در مسیرکه می رفتی آنان رامی دیدی که مانند فروشنده ای که می خواهد جنس خود را با اصرار و الحاح به مشتری بفروشد قدم به قدم با التماس از زائرین می خواستند به چادر آنها بروند و استراحتی کنند و یا از غذاهایی که آماده بر روی میزهایی در جلوی چادرهایشان چیده بودند حتی اگر شده لقمه ای بردارند و آنگاه بروند.
گاه اصرارآنها تا بدان حدبود که فردناچار می شد تسلیم التماسشان شود و لقمه ای از غذا یا از طبق خرمایشان بردارد و به راه خود ادامه دهد.
آقای حسین واعظ که تا حالا توفیق چند اربعین را داشته است به من می گفت سال قبل شنیده بعضی از همین مردم سر راه پیاده روندگانی که پاهایشان زخم برمی دارد وخونی می شود می ایستند وخون لای انگشت یا کف پای زائرین رابه نشانه تبرک برمی دارند وبعنوان تبرک با خاک مزرعه شان مخلوط می کنند.
در مسیر هر غذایی آماده شده بود. از برنج و خورشت گرفته تا همبرگر وکتلت و عدسی وآب نخود و ساندویچ و…بعضی در مسیر پیاده روان می ایستادند وبا صدای بلند می گفتند نان تازه وداغ دارند.یکجا برای دیدن این منظره به پشت یک چادر رفتم و با کمال تعجب دیدم چند تنور در چادری نصب شده ودارند نان می پزند نانوایان که خود زائر بودند تامتوجه من شدند به من تعارف نان تازه کردند تشکری کردم وبه راه ادامه دادم.
در مسیر راه انواع نوشیدنی ها به زائرین داده می شد از چای وقهوه وآب های معدنی گرفته تا چای لیموعمانی ونوشیدنی های گازدار و..
بعضی دراین پذیرایی نهایت سلیقه را بکار می گرفتند.در ده کیلومتری کربلا در مسیر بغداد مردی را دیدم که حدود سی ظرف بزرگ تا کوچک قهوه را در دو ردیف در کنارهم به ترتیب قد واندازه چیده بود وبساط قهوه اش به راه بود.
آقای جواد واعظ که هم مدیر کاروانی از شادگان است وهم مداح بر و بچه های شادگان، که چند سال است در اربعین همه ساله باهم به کربلا می آیند به من می گفت در مسیرکربلا دو دختر و پسر ۳ و۵ ساله را دیده که در جاده ای فرعی در روستای بین راه پارچ آبی را بزحمت درلابلای دستان کوچک خود گرفته ودر مسیرایستاده بودند تا مگر دل زائران نشسته در اتوبوسها به رحم آید و اندک توقفی بکنند و از دست آنها آبی بیاشامند،اما هیچ اتوبوسی مقابل آنها توقف نمی کرد چون همه می خواستندبا عجله مسافران خود رابه کربلابرسانند.جواد آقا می گفت تا بچه ها، این صحنه رادیدند از راننده خواستند اتدکی توقف کند .پس از توقف همه پیاده شدند و با چشمانی اشکبار از دستان کوچک آن دو آب نوشیدند.
در مسیرراه باندهای قوی بلندگو در کنار چادرها نصب بود و از آنها مدام نوحه پخش می شد .
جالب اینکه جوانانی در کنار این باندهای صوتی می ایستادند و دقایقی درست مثل اینکه یک مداح دارد برایشان بطور زنده اجرای برنامه می کند با جدیت تمام سینه می زدند.
درمسیر که می رفتم سه نوجوان را در این حال دیدم روبروی شان ایستادم ودقایقی در کنارشان سینه زدم، تامرادیدند به وجدآمدند فورا با من همراهم یک حلقه تشکیل دادند و به سبک عراقیها که سعی می کنند نوع سینه زدنشان را به طرفی که روبروی آنها ایستاده و سینه می زند نشان بدهند روبروی من سینه زدند.
در مسیر تنها شعائرحسینی بودکه خودنمایی می کرد
باز به مسیرادامه دادم. تا چشمم به تابلویی خورد که نشان می داد ۱۴ کیلومتر بیشتر به کربلا باقی نمانده است انگار غمی بزرگ تمام وجودم را فراگرفت درست مانند غمی که روزآخر ماه مبارک رمضان به سراغ روزه دار می آید .با اینکه من از حدود ۳۵ کیلومتری بغداد به کربلا یعنی از نزدیکی روستای مصیب که بنا بقول کاملا تحریف شده ای قبر منسوب به دو فرزند مسلم در آن وجود دارد- اینکه می گویم تحریف چون فرزندان مسلم اولا طفل نبوده بزرگسال بوده اند و ثانیا در کنار امام حسین درکربلا به شهادت رسیده و در پایین پای آن حضرت درمیان سایر شهدای کربلا دفن شده اند.-به پیاده روان حسینی پیوسته بودم اما آرزو می کردم کاش این مسیر که به زیارت مولایم حسین می رسید به انتها نرسد! یک دلیل آن شور و شعف و ابتهاجی بود که در این مسیر بمن دست داده بود که به جرات می توانم ادعا کنم و خدای بزرگ را بر این ادعا شاهد بگیرم که نظیر این شعف و سبکبالبی را حتی در هنگام طواف خانه با عظمت خدا که زادگاه مولای ما علی بن ابیطالب است در خود ندیده ام.
در مسیر انواع واقسام شبیه سازی ها از شب عاشورا یا مقتل کربلا با هنرمندی تمام دیده می شد .جالب این بود که در چهره امام سجاد یا امام حسین یا حضرت زینب گاه لامپ سفیدی در ورای روپوش صورتشان دیده می شد.
در مسیر راه، مستمرا تمثال یا مجسمه سر بریده امام حسین باچشمانی بسته بر روی نیزه دیده می شدکه نقاشی است و می گویند منسوب به نماینده دولت روم است که در آن روز سخت ورود اسرای اهل بیت به شام در مجلس یزید نظاره گر رویارویی یزید ملعون با اسرای اهل بیت در محضر آن سر بریده بوده و آن را به تصویر کشیده است.
در مسیر و در کنار چادرهای پذیرایی ،گاه مجسمه هایی از حضرت عباس دیده می شد که تیری به چشم مبارک او اصابت کرده بود.از صحنه های تکراری مسیر گهواره هایی بود که در آنها عروسکی آرمیده بود و جمعیت اصرار داشتند به رسم ادب وارادت به هنگام رسیدن به آنها دستی به آنها بزنند و آنها را تکانی بدهند.
بعضی از زائرین از این شبیه سازی ها با موبایلشان تصویری می گرفتند و باز به راه خود ادامه می دادند.
در مسیر، گاه پیش می آمد که کسی حالش بهم می خورد .در این مواقع که خود یک نمونه اش را شاهد بودم جوانی از هوش رفت وجوانانی بدون رعایت ملاحظات پزشکی چهار دست و پای او را گرفته و بسرعت به چادرهای امداد و درمانی که هر چندصد قدم برپاشده بود می بردند .مادرش رادیدم که حسین حسین گویان مضطرب و نگران بدنبال جوانانی می دوید که جوانش را بسرعت از او جداکرده و به چادر امداد می بردند.پیرزن بانگاهی نگران بدنبال اثری از جوانش می گشت.
در مسیر و در چادرهایی که از زوار امام حسین پذیرایی می کردند چادرهایی بودند که کار آنها ماساژ دادن پاها وکمر پیاده روندگان بود .صحنه هایی که تا کسی آنها را نبیند نمی تواند عظمت روحی این عشاق حسینی را درک کند. در مسیر جوان تنومندی رادیدم که دو پای زائر خسته ای را بلندکرده بود و به دقت و سانت به سانت ماساژ می داد .کارش که تمام شد و از چادر بیرون آمد با او خوش و بشی کردم و به اوگفتم خدای حسین بزرگترین اجر را به شما عنایت کند لبخند زنان سری تکان دادکه یعنی کاری نکرده است.
در این چادرها انواع واقسام ماساژورهای برقی دیده می شد که خود زائرین اعم از زن ومرد خوددرمانی می کردند. جالب اینکه صندلی هایی در مسیر ما بود که به سبک بعضی فرودگاهها وقتی فرد بر روی آنها لم می داد بکار می افتادند و بدن او راماساژ می دادند.
در مسیر راه چادرهای خواب فراوانی دیده می شد که به تفکیک زنانه و مردانه بود. بعضی که از اذان صبح راه رفته بودند از همان اوائل شب به خواب عمیقی رفته بودند.پیاده روی من و همراهم از ساعت ۸شب تا ساعت یک نیمه شب طول کشید هنوز ده کیلومتر مانده به کربلا بود که ترجیح دادم در مسیر راه استراحت نمایم و لذت یک شب خواب ساده را در مسیر زیارت حسین درک کنم .درست مانند بیابان مشعرالحرام که حاجی یک شب کارتون خوابی را تجربه می کند.اما اینجا برخلاف بیابان مشعر پتوهای تازه از پلاستیک در آمده در دسترس زائران حسینی بود وچادرهایی که با بخاری کاملاً گرم نگاه داشته می شد. من و همراهم که پسرم بود از متولی حسینیه که از بغدادآمده بود یک پتو در خواست کردیم . و تن خسته مان را بخواب زدیم تا پس از نماز صبح دوباره به راه بیفتم .یک دلیل این تصمیم آن بود که مناظر باشکوه مسیر و شکوه و حماسه عزاداران پیاده حسینی را در روز هم ببینیم.
پس از نماز صبح که به راه افتادم هر چه که به کربلا نزدیک و نزدیکتر می شدم صفوف راه پیمایان چنان بهم فشرده می شد که امکان راحت راه رفتن را از انسان سلب می کرد .چادرهای پذیرایی کننده کاملا بهم چسبیده بودند.
هنوز آفتاب نزده بود که از دور چراغهای دو مناره وگنبد مطهر پرچمدار حماسه کربلا اباالفضل العباس چشمان راه پیمایان را زینت و نور و امید می بخشید.توگویی عباس این یگانه دوران به زائران قبر خود و برادرش خوش آمد می گفت. به کربلا رسیدیم،کربلایی که آغوش خود را با تمام شوق برای زائران حسین وعباس گشوده بود.
اینجا کربلاست سرزمینی که خداوند تمام عظمت هستی خود رادرآن یکجا به ودیعت نهاده است.
السلام علیک یا ابا عبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک.
خدایا ،آه، من در این روز همسفر زینب شده ام و به دیدار حسین آمده ام؟اشک امانم نمی دهد…
غلامعلی رجایی
۱۳۸۸/۱۱/۲۷
دیدگاه بگذارید