خاطرات همسفرها (شش)
مسئول ثبت نام دانشگاهشان پشت خط بود: «یه نفر از بچه ها اسمشو نوشته اما پول سفرو نداره، ببین کسی رو می شناسی که بتونه کمک کنه؟»
وقتی تلفن را قطع کرد یک چیزی ته دلش لرزیده بود.
یاد دیشب افتاد که توی همهمه هیات، دستش را برده بود به گوشواره اش: «وقتی دختر شما گوشواره نداره…من چرا… ؟»
منبع: انجمن دانشگاهی توسعه علمی و فرهنگی عتبات عالیات
دیدگاه بگذارید