امروز هوا ابری است و آفتاب تقریبا تا ۱۰ صبح خودش را نشان نمی دهد بهترین هواست برای عکاسی . ولی خستگی و عفونت ریه و درد پا کارم را سخت کرده. از طرفی شوق رسیدن هم آدم را تحریک می کند . دو سه دختر بحرینی پتو پیچیده اند دور خودشان یکی شان کاور دارد و نشان می دهد از بحرین اند. بحرینی ها امسال چند صدتایی هستند ولی خیلی خودی نشان نمی دهند. ساکتند و بی تبلیغ و شلوغ کاری راه می روند، حتی پرچم هم ندارند.اگر بین راه موکب ها پرچم بحرین نزنند تقریبا تبلیغی ازشان نیست. خودشان هم بعضا کاوری دارند که نشان می دهد زیر نظر چه کاروانی از بحرین آمده اند.یکی شان بج روی سینه ام را می بنید فقط بر و بر نگاهم می کند ، بی بخارند تقریبا یا شاید ترسیده اند. نمی دانم خلاصه حرصم می گیرد.
زن ها، پوشیه دارند و خیالشان از دوربین راحت است ولی بازهم گاهی عجیب غریب نگاه می کنند ولی کسی رو بر نمی گرداند! بعضی موکب ها مداحی هایی می گذارند و صدا را تا انتها بلند کرده اند ، جدیدا باب شده بعضی هارا با صدای کامپیوتری و به سبک ترانه های ضرب آهنگ دار می خوانند.
این زنان عشایر دل صافی دارند. تابه هر موکب و سینه زنی برسند یا می ایستند و به سر و سینه می زنند و بالا پایین می پرند، یا در حال راه رفتن سینه می زنند و به شمایل ها عرض ارادت می کنند.
بعضی های شان گوسفند و بره ای هم با خودشان می کشند و می آیند. فکر کن گوسفند بی نوا چند ده کیلومتر راه بیاید فکر کنم لاغر شود جای پروار شدن. مردها برای دوربین دست تکان می دهند و کودکان علامت پیروزی نشان می دهند.
این کیلومتر های آخر، ازدحام زیاد است و انگار پای آدم دیگر توان ندارد سرعت حرکت نصف شده، هنوز ده کیلومتری مانده ، شیرینی می دهند شبیه رشته است وریز و زیاد ولی به شدت شیرین و داغ به حدی که زیر ظرف یک بار مصرف اب می شود و دستم می سوزد. کمی جلوتر باقالی پخته پخش می کنند که هوس می کنم و می گیرم، دخترک کنار من باقالی ها را که می خورد آب ته ظرف را هم سر می کشد ، خیلی دل دارد . آب و ته مانده باقالی را می ریزم دور و ظرفش را پس می دهم.تقریبا ازینجا به بعد تا خود کربلا ۲-۳ ساعتی هیچ نمی خورم.کیلومتری حرم است و تقریبا ورود ی شهر نزدیک نماز ظهراست و به شدت بازرسی می کنند ، بازرسی هم طولانی و ملال آور است. چاره ای جز تحمل نیست، وارد شهر که می شوم همان ابتدا چند نفر روی زمین زائران راماساژ می دهند سریع می روم و نوبت می گیرم و پایم را می سپارم به دست جوانک تپلی که دستان قوی هم دارد بعد ماساژ هم خستگی و سنگینی پاهایم کم نشده، تقریبا هر ده دقیقه راه که می روم مجبورم بنشینم به استراحت. این آخری ها حالم عوض شده به شدت ساکت و گرفته ام و انگار غمی دلم را فشرده می کند، بر عکس نشاط ، شادی و وجد روز اول است. قدم های ام سنگین و کند شده، درد زیادی ندارم ولی انگار کوهی به دوش دارم و از نفس می اندازدم.
تمام مسیر جلوی هر موکب تعدادی مبل یا صندلی پلاستیکی گذاشته اند که استراحت کنی، به خودم نهیب می زنم که حالا وقت نشستن نیست تقریبا با قدم های تند نیم ساعتی می روم که تابلو می گوید ۳ کیلومتری حرم امام حسین (ع) قرار داریم.از قدیم گفته اند اجازه تشرف دست آقا حضرت عباس (ع) است و هر سه مرتبه تشرفم از هر مسیری آمدیم ابتدا حرم و گنبد حضرت عباس(ع) جلوی چشمم بوده و بعد اذن ایشان به حرم اباعبدالله رفته ام. این بار دارم با خودم کلنجار می روم که مسیر، که زده حرم حضرت امام حسین(ع) پس این بار چه؟ این روایت درست است یا غلط، کمی جلوتر مسیر دوتا می شود تعدادی ایستاده اندو می گویند این راه قریب است، یعنی نزدیک تر به حرم است، از میان کوچه ها و باغ های خرما می گذرد، به شدت کثیف است و زباله ها تلمبار شده اند توی راه. سر هر ورودی و خیابانی بازرسی است و می گردند. جالب اینکه کاری به ساک و کوله ندارند فقط دست میکشند روی بدنت و خلاص.
الان دیگر وارد شهر شده ام مغازه های خدمات موبایل فقط بازند، از دو سه جوان آدرس کافی نت می پرسم که می گویند بعد از پل یک بیلیارد است که اینترنت وایرلس دارد ، هرچی می گردم پیدایش نمی کنم ولی این تغییر مسیر باعث خیر می شود که هتل مان که تقریبا دور از حرم است و اکثرا پیدایش نکرده اند را راحت پیدا کنم. وسایل را می گذارم توی هتل و نمازم را می خوانم. وضعیت بدی دارم دوش می گیرم ، غسل می کنم و به سمت حرم راه می افتم.
مسیر را از راه رفتن جمعیت پیدا می کنم. مسیر نزدیک حرم به شدت شلوغ است به حدی که نمیشود داخل حرمین رفت. از بین بلوک های بتونی که می گذرم حرم آقا عباس بن علی(ع)است.به خودم می گویم دیدی!! از هر راهی بیایی اول باید اینجا اجازه بگیری….
راوی: محمد دهقانی
منبع: فرهنگ نیوز
دیدگاه بگذارید