بعد از سخنرانی نوبت شام رسید و سفره ها پهن شد. شام خوش مزه ای دادند. چیزی شبیه استامبولی بود.
سر سفره که بودیم به یکبار نگاهم به یکی افتاد که صف روبروی من چند نفر آن طرف تر نشسته بود. به هم دیگه نگاه کردیم و سر صحبت باز شد. من شما را کجا دیدم؟
پرسیدم: بچه کجایی؟ گفت: کرج. هر چی فکر کردیم یادمان نیامد. این شد که تصمیم گرفتیم از دوران دبستان شروع کنیم تا به یک نقطه مشترک برسیم. خلاصه به دانشگاه رسیدیم و یک دفعه ای یادمان افتاد که بله هم دانشگاهی بودیم. البته ایشان رشته اش تربیت بدنی بود و ۲ ترمی از من بالاتر. از فعالیت های دانشگاه همدیگر را می شناختیم. کمی یاد گذشته ها کردیم. برام خیلی جالب بود که یک هم دانشگاهی را بعد از حدود ۹ سال می دیدم.نفر اول سمت راست در عکس زیر همان دوستمه.
به هر حال بعد شام هر کسی یک گوشه ای پیدا کرد و ما هم کنار یک ستون پر از کوله و وسایل جا انداختیم. به توصیه پزشکی که همراهمان بود قبل خواب پاها را چرب کردیم. پای من هم شروع به تاول زدن کرده بود. کلی کرم زدم و دعا کردم بیشتر نشه.
بعضی ها تاول های ناجوری زده بودند و یه چند نفری مشغول کشیدن آب تاول ها با سرنگ بودند!! خلاصه اوضاعی بود. نکته ای که آن شب سوژه شده بود سوختگی و عرق سوز شدن بنده خداهایی بود که اکثراً چاق هم بودند.
موقع خواب هم که همین طور به جمعیت اضافه می شد و هر کس می توانست خودش را یه جایی جا می کرد. ظاهراً بنده خداها جا پیدا نکرده بودند و خیلی هم مجهز نبودند. می گفتند زیاد نمی مونیم و زود میریم. بالاخره نیمه دراز کش و پا توی سر و صورت آدم پایینی و فشرده جا شدند.
یکی از بچه های گروهمان خیلی خسته شده بود و ظاهراً روز سختی را پشت سر گذاشته بود. توی مسیر مشخص بود که کوله اش سنگینه. همین طور که آماده خوابیدن می شدیم، آقای فراهانی به این دوستمان گفت کوله ات رو بیار ببینم وسایلت چیه؟
وسایل داخل کوله جالب بود. چندتایی بشقاب فلزی! کتابچه تمام گلاسه راهنمای عتبات عالیات که در همایش تالار وحدت خریده بود و بعضی توصیه کرده بودند همراه باشه! مقداری میوه! و لوازم شخصی.
این بود که آقای فراهانی وسایل را تقسیم کرد تا کوله برای فردا سبک تر باشه.
همین جا باید درباره کوله گفته بشه که بهتره از کوله های حرفه ای استفاده بشه چرا که نوع قرار گرفتن آن روی دوش باعث می شه فشار کوله خیلی زیاد روی کمر نباشه. خدا خیر بده دوست و همکارم آقای نظری که از فعالان گردشگری و کوهنوردی هست و لطف کرد کوله اش را در اختیار من قرار داد.
آقای فراهانی هم که کوهنورد هستند، کوله شان حرفه ای بود. خلاصه انتخاب کوله خیلی مهم است.
قبل خواب متوجه شدیم یک سری می خواهند نصفه شب حرکت کنند. این بود که ما هم طی رایزنی با همسران محترمه تصمیم گرفتیم قبل نماز صبح حرکت کنیم و وعده مان ساعت ۴ صبح شد.
منبع: حافیان
خاطرات مرتضی ناصری مقدم و سمیه اصلانی
دیدگاه بگذارید