منزل سید جمال هستیم روز دیگر و پذیرایی دیگر. محمد می گه ازش بپرسم که بعد از سه روز سفر معنوی آرزویت چیست؟ احتمالا می خواهد یک شوخی کند. خوب حالا بگو بعد از سه روز سفر معنوی آرزویت چیست؟ (وجود این شوخی ها تو سفر لازمه و اصلا یکی از جاذبه های سفر همین چیزهاست.) محمد گفت حالا که این طوری گفتی من هم نمی گم.
گاه و بیگاه صحبت از انفجارهای مختلف بود. اصلا آدم که این جا می آد یک جورایی انفجار و این ها هم براش عادی میشه. شب صدای تیر می آمد و گویا در منطقه ای نظامی قرار داریم. برای مردم آن جا عادی شده است و مقداری هم برای ما اما واقعا هنگامی که امنیت نیست انسان قدر امنیت را می فهمد. روایت داریم که نعمتان مفقودتان الصحه و الامان.
کمی از وضعیت بدنی بچه ها بگویم. پای برخی از بچه ها تاول زده. میثم گفت من و جواد و فضل الله هر ۵ تا ستون که می امدیم می ایستادیم ما که بچه ها و زن ها را می دیدیم خجالت می کشیدیم. بعضی از خانم ها بچه های خود را در سبد میوه قرار می دادند و می کشیدند. بچه ها می خواستند با این ها عکس بگیرند رفتند و طناب این سبد ها را از مادرهای این ها گرفتند تا عکس بگیرند بعد از عکس گرفتن تو رودربایستی ۸۰ تا تیر این سبد ها را کشیدند (البته تو رودربایستی که نبوده اول قصد نداشتند بعدا قصد کردند.) خانم ها هم پشت سر می آمدند و خیلی خوشحال بودند و می خندیدند. جایی بود که به بچه های شیر خواره شیشه شیر می دادند. جواد از یک بچه دوقلو که دارند شیر می خورند عکس گرفته. جالب بود که برخی از عرب ها که می دیدند ایرانی ها دارند این بچه ها را می کشیدند آنها هم می آمدند و مقداری طناب را گرفته و کمک می کردند شاید فکر می کردند که این ها نذری چیزی دارند. آخه از این جور نذرها و مشابه در این مسیر زیاده. همراهی با یک نابینا. بردن یک انسان فلج یا … با ویلچیر.
این جا تفاوت زبان ها مانع ارتباط نیست. همه همدیگر را به خوبی می فهمند. هم همدیگر را و هم نیازهای همدیگر را .
رفتم سراغ جواد که پایش شدیدا آسیب دیده بود و تاول زده بود.
– جواد چکار می کنی؟
– بابا بی خیال. کاری نمی کنیم. چیزی که نیست.
– چرا شکسته نفسی می کنی؟ اون کسی که می خواد این مطلب را بخونه که تو رو نمی شناسه. تو الان زائر امام حسین هستی.
– هیچی دارم تاول پایم را می ترکانم. ستون ۲۰۰ به بعد دیگه یواش یواش شروع شد.
– تا حالا چند کیلومتر راه اومدی از نجف تا کربلا
– حدود ۸۰ کیلومتر. مزه اش به همین چیزاست. اگه با ماشین بیاییم این قدر حال نمی دهد.
یک عرب از در وارد شد پیش او رفتم و پرسیدم:
السلام علیکم حبیبی
– من أین جئتم؟
– من النجف الاشرف
– کم کیلومترا؟
– ثمانین کیلومترا
– هل تحس الالم و التعب الان بعد المشی ثمانین کیلومترا
– لا الحمدلله. مرتاح
– لماذا؟ أنت مشیت ثمانین کیلومترا. من الطبیعی ان تکون تعبان. لماذا لا تحس بالتعب و الالم.
– أبا عبدالله. هذا طریق الاحرار
قل لنا شعرا حول الامام الحسن علیه السلام:
– شعر لا. فقط قول: إن شئت النجاه فانظر حسینا لکی تلقی إلی غریق عینا
لان النار لا تمس جسما علیه غبار زوار الحسین علیه السلام
– هل رأیت شیئا عجیبا فی الطریق؟
– بلی. کثره الزوار من دول مجاورین . من أفریقیا. من سوریا. شوفوتک موکب من سوریا. الایرانیین موفقین انشاءالله
– ما مستقبل هذه الحرکه؟
– نصرت الامام انشاءالله. تمهید لنصره الامام انشاءالله
محمد رضا کریمی/ زمستان ۱۳۸۹ / اربعین ۱۴۳۲
خبرنگار موکب اربعین حسینی
منبع: اربعین حسینی http://arbaeen.net/
انتشار مطالب فقط با ذکر منبع مجاز می باشد
خاطره اربعین
دیدگاه بگذارید