سوغات شام
«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»
گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد
قامت خم گشته یی بهر جواب آورده ام
اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام
اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت
گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام
همرهم زین العباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام
ای کربلا به قافله کربلا ببین
حال مسافران به درد آشنا ببین
ما زائران خون خداییم کربلا
بر کاروان زائر خون خدا ببین
سوغات درد و خون جگر ارمغان ماست
احوال ما ز وضع پریشان ما ببین
من زینبم که درد چکد از نگاه من
در هر نگاه شعله چندین بلا ببین
رویم کبود و دست کبود و بدن کبود
یاس کبود گر که ندیدی مرا ببین
اطفال را به گردن و بازو و دست و پا
آثار تازیانه و بند جفا ببین
هر یک کنار قبر شهیدی کند فغان
هر بلبلی کنار گلی در نوا ببین
از سجده های نیمه شب و خطبه های روز
بشکسته ایم پشت ستم را بیا ببین
هر جا کنند فتح، گذارند یک سفیر
وین رسم تازه نیست، بود هر کجا ببین
ما نیز بر رقیه سپردیم کار شام
تا او کند سفارت عظما به پا ببین
اى خفته در میانه صحرا، بلند شو
مردند ماهیان لب دریا، بلند شو
سر روى نیزه رفته جلوتر تو هم بیا
یا یار نیمه راه نشو، یا بلند شو
طوفان اگرچه خیمه زد و کشتى ات شکست
اى پهلوى شکسته زهرا، بلند شو
در خیمه هاى سوخته دشت بى پناه شبْ
گوشواره مى کَنَد از جا، بلند شو!
نگذار پاى خسته به آن کوچه ها رسد
سنگ جفا خورد به سر و پا، بلند شو
مسلم، حبیب، اصغر و عباس، رفته اند
چیزى نمانده از سفر ما، بلند شو
زینب! دوباره خطبه بخوان، اربعین رسید
موجى بزن به پهنه دریا، بلند شو
خیلی خیلی جالب و خوب است.
آناسی فاطمه اولدی کدیب افلاکه خبر
گئجنین وقتی دفن ایلیب اونی یدی نفر
بو موهن شیعه لریین قلبینه حسرت اوخودو
دفن زینبده همان یدی نفرده یوخودیی
التماس دعاء