حضرت زینب(س)
اربعین
خورشید و ماه حائل و این دیده ی ترم
من این کسوف تلخ غریبانه بنگرم
این صورت آشناست برایم، خدای من…
آه ای هلال سرخ تو هستی برادرم؟
گر تو حسین هستی و بر نیزه جای توست
شرط محبت است بمیرم… که خواهرم
یادت که هست…”خواب من آن روز و سایه ات…”
این بار هم که سایه ات افتاده بر سرم
چشمت ببند تا که نبینی فراز نی
وقتی که می کَنَند به سر پنجه معجرم
…..
کم گشت عمر من به چهل روز سال ها
آورده روزگار سر خاک دلبرم
حالا که آمدم خبری هست… گوش کن
آسان که نیست گفتن این حرف آخرم
دختر همیشه بعد پدر، اولین نفر…
آری شبیه قصه ی جدم… و مادرم…
می خواست سهم عشق خودش را ادا کند
کنج خرابه دختر تو ماند و شد حرم
سید مجتبی ربیع نتاج
دیدگاه بگذارید