در این دل شکسته به غیر از شراره نیست
همراه من به جز جگر پاره پاره نیست
می ریزد از دو چشم ترم اشک بی کسی
دیگر به آسمان دلم یک ستاره نیست
خون خدا تو مرگ مرا از خدا بخواه
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
تاب و توان نمانده که گویم چه ها گذشت
تاب سخن کجا؟ که توان اشاره نیست
ای گوشوار عرش ز جا خیز و خود ببین
بر گوش دختران تو یک گوشواره نیست
یک جرعه آب خورده رباب و هزار حیف
شیر آمده به سینه ولی شیرخواره نیست
با اشک دیده غسل زیارت نموده ام
خوش تر ز قتلگاه تو دارالزیاره نیست
با این سکوت خود به خدا می کشی مرا
با من سخن بگو دلم از سنگ خاره نیست
سید محسن حسینی
دیدگاه بگذارید