۱- از موکبی که در محدوده عمود شماره ۲۲۸ بود خداحافظی می کنیم در حالی که صاحب موکب و فرزندانش تا دم در به استقبالمان می آیند و کلی تشکر می کنند که اینجا را برای استراحت و ناهار و نماز انتخاب کردیم. حالا پای حسین نخلی خیلی بهتر شده و دارد تند تند راه می رود.
۲- باز هم یک بانوی دیگری می بینیم که کودکی را به بغل گرفته و به همراه دو فرزند نه تا یازده ساله اش در حال طی طریق است . حسین از این بانو هم تقاضا می کند که کمی کمکش کند. آن بانوی صبحی که عکسش را در مطلب قبلی گذاشتیم هم قبول کرد اما دخترک با گریه به بغل هیچ کسی نمی آمد. اما خوبی این دخترک این است که خواب است. مقداری از راه را حسین، مقداری را آقای بینام و مقداری را هم من بغلش می کنم. اسمش رقیه است. شیطنت بچه ها گل می کند و از من و رقیه و مادرش که با فاصله ای پشت سرمان حرکت می کنند عکس می گیرند. حسین می گوید: خانومت ایمیل دارد این عکس را برایش ارسال کنیم؟
۳- بحث خواه ناخواه کشیده می شود به ازدواج دوم و هر کدام نظری می دهند. من کمی نسبت به این موضوع تعصب دارم و ناراحت می شوم که کسانی اصلِ ازدواج دوم را به دلایل عرفی نفی می کنند و معتقدم این کار، مقابله با نص صریح قرآن است. البته توضیح می دهم که برای ازدواج دوم باید دلیل قانع کننده ای داشت مانند حکایتی که از برخورد روح اله خمینی با یکی از اساتیدشان نقل شده است اما حتی اگر کسی فقط به دلیل هوس و شهوترانی هم به ازدواج دوم روی بیاورد، کار خلاف شرعی نکرده است. آقای بینام با گوشیاش ور می رود و معلوم می شود همین حرفهای مرا هم ضبط کرده است! می گویند خب الحمد لله که فایل صوتی آن هم به مستندات دیگر اضافه شد!
۴- پای حسین دوباره بازی در آورده است. چند کیلومتری است که سمت چپ جاده هم در هر دویست متر یکی دو بساط فروش هم دارد از جمله فروش دمپایی. حسین یک دمپایی می خرد و با آن مدتی راه می رود اما این هم چاره پای زخمی او نیست. پا برهنه می شود و می گوید این طوری خیلی راحت ترم.
۵- تابلوی بزرگی در سمت چپ جاده با عنوان احکام شرعی، از پایان حد ترخص و ۲۲ کیلومتر شرعی و احکام آن خبر می دهد و اینکه از حالا به بعد، ساکنان نجف مسافر تلقی میشوند. آقای بینام که این تابلو را به من نشان می دهد می گوید: کاش در مملکت اسلامی ما هم چنین تابلوهایی در ۲۲ کیلومتری هر شهری وجود داشت و خبر از خارج شدن از محدوده شرعی آنجا می داد!
۶- تا حالا فکر می کردم موکب همان هیئت معنی می دهد، اما با دیدن تابلوهایی که در آن مثلاً نوشته : موکب هیئه ام البنین”ع”، گیج شده ام. آقا یکی به ما توضیح بدهد فرق موکب و هیئت چیست؟
۷- دخترکی در وسط جاده به مسافران تشنه، آب خنک می دهد. آنقدر معصومانه که هر کداممان چند عکس از او می گیریم.
۸- با اینکه چایهای بین راه و کلاً چایهای عراق کاملاً قیرگون و لبریز است و به جای قند، با شکر نوشیده می شود، اما مزهای دارد که هر از گاهی می کشاندت به سوی خود و سیر نمی شوی. یاد اولین چای از این دست می افتم که در شب شهادت مولا در نجف در شارع الرسول با مریم و چایی که در رفتن و بازگشتن از حرم سامرا با بچه های وبلاگ نویس خورده بودیم.
۹- بحث چای و شربت که می شود یاد شهادت می افتیم. حسین می گوید من به همسرم وصیت کرده ام که اگر در این راه شهید شدم حق ندارند مرا به ایران برگردانند و باید در نجف دفن کنند، آقای بینام هم همین طور . من هم می گویم به همسرم همین را گفتم ولی دوست دارم کربلا دفن شوم. حسین می گوید کسانی که در خود کربلا فوت می کنند وصیت می کنند که آنها را به وادی السلام ببرند و تو دوست داری در کربلا دفن شوی؟ بعد یک کنفرانس درباره فواید دفن در این قبرستان می دهد و مرا راضی می کند که در آنجا دفن شوم! پیش خودمان بماند : این حسین نخلی تمایلات نجفی اش خیلی خیلی بیشتر از کربلاییاش است!
۱۰- هر چه از نجف دورتر می شویم، بخشهای رسیدگی پزشکی و دارویی و کانتینرهای مربوط به این مسائل بیشتر می شود. در یکی از این بخشها، پای نخلی پانسمان و باندپیچی می شود . پای آقای بینام هم کمی اذیتش می کند و من هم فقط یک آبله کوچک در پای جناح راستم دارم! شنیده ام که کسانی که در راه زیارت امام حسین”ع” صدمه بیشتری می خورند، زیارتشان مقبولتر است؛ با این حال به حسین حسادت نمی کنم و دوست دارم پاهایم مرا به سلامت به کربلا برساند حتی اگر ثواب کمتری داشته باشم!
۱۱- از اینجا دیگر ، مسیر سواره رو به کربلا با ترافیک بسیار بسیار سنگین خودروهای مختلف قفل شده است. به نظر می رسد از حدود یکی دو کیلومتر جلوتر کلاً راه خودروها بسته شده باشد. ماشینهای نظامی و ارتش و سربازان کاملاً مسلحی که با دقت هر رفت و آمدی را زیر نظر دارند تحسین ما را بر می انگیزند.تقریباً هر صد متر دویست متر یکی دو تا از این ماشینها و نظامیانی است که ناظر امورند تا امنیت زائران به بهترین وجهی تأمین شود.
۱۲- در مسیر حرکت پیاده ، گاهی ماشینهایی هم پیدا می شوند که البته برای خدمات رسانی هستند، از جمله کامیونهایی که برای موکب ها کپسول گاز می آورند (می فروشند ؟) و تانکرهایی که به آنها آبرسانی می کنند و کامیونهایی که زباله ها را جمع می کنند.
۱۳- در یکی از جاهایی که برای چای ایستاده ایم، می بینیم پارچه های سفید طویلی پهن می شود و بعد از چند دقیقه جمع می شود. جلو که می رویم می بینیم هر کس دلنوشته های کوتاه و بلند خود را برای امام حسین “ع” در آنجا می نویسد و قرار است کل این پارچه ها که به کیلومترها می رسد برای ثبت طولانی ترین دلنوشته برای امام حسین “ع” برای ثبت در دایره المعارف گینس ارسال شود.
۱۴- جلوتر بنر بزرگی قرار دارد که تصویر مرحوم آیت الله آمیز جواد آقا تبریزی را در حالی که دارد در جاده خاکی آن موقع نجف به کربلا و بدون این امکانات ! پیاده به زیارت مولایش می رود نشان می دهد. خیلیها از این بنر عکس می گیرند
۱۵- مردی دو دختر دوقلویش را که لباس سیاه عزا به تن کرده اند بر روی سکویی کنار خودرویش نشانده است. جلو می روم و عکس می گیرم و نمی توانم از دخترک ملوس سمت چپی بگذرم و با کسب اجازه از محضر شهدای انقلاب و جنگ و پدرش می بوسمش!
۱۶- کار حسین بیخ پیدا کرده است. به یک مرکز بزرگ و بسیار بهداشتی ماساژ رسیده ایم که ظاهراً وزارت بهداری عراق راه انداخته است و در آن زائران با دست و دستگاه و با پماد و … ماساژ داده می شوند. حسین می رود توی نوبت و ما عکس می گیریم. بعد از اینکه کار حسین تمام می شود باز هم بیش از چند صد متر نمی تواند دوام بیاورد. یک ون دارد مسافر سوار می کند . هدایتش می کنیم به سوار شدن و خودمان هم سوار می شویم. شماره تیر چراغ برق را نگاه می کنم: ۳۱۲
۱۷- راه تقریباً از عمود شماره ۴۰۰ به بعد برای حفظ امنیت زائران توسط ارتش بسته شده است و ارتش برای بقیه راه، کامیونها و تریلی هایی که از نظر امنیتی چک شده اند را تعبیه کرده است تا کسانی که از راه می مانند با آنها بقیه مسیر را طی کنند.
۱۸- ون مزبور، از جاده های خاکی و سنگلاخ با مهارت خاصی عبور می کند و از کنار خانه های روستاییی که هر کدام یکی دو پرچم عزای مولا بر سر درها و بامهایشان نصب است و حیاطها پر از دیگهایی است که برای زائران سید الشهدا “ع” بار شده اند.راننده می رود و می رود و پشت سرش به ارتفاع چندین متر گرد و خاک بلند می کند و تا حدود ده – پانزده کیلومتر آنورتر دوباره خودش را به نزدیکیهای مسیر پیاده بر می گرداند. می گوید بقیه راه مطلقاً بسته است و ظاهراً باید ماشینش را همین جاها پارک کند. رسیده ایم به عمود شماره ۶۱۲، یعنی درست سیصد عمود یا ۱۵ کیلومتر راه آمده ایم.
۱۹- دیگر غروب شده است. قرار شب ما عمود شماره ۶۰۲ بوده است. پای حسین آنقدر خراب است که همین چند تیرک را هم باید با ماشین بیاییم و می آییم. در آنجا مسجد و مضیف بزرگی است و تا حسین مسئول آنجا را پیدا کند ما خود را برای نماز آماده می کنیم. بعد می آییم و در صحن این میهمانسرا خودمان را به نماز عشا می رسانیم . بعد از نماز ، ناگهان هر کس پتوهایش را پهن می کند و ما می مانیم بین بسترهای مردمانی که از قبل جا گرفته اند.
۲۰- صاحب مضیف با حسین می آیند و ما را دعوت می کنند به بالا جایی نزدیک محراب و سه جای خوب با پتو به ما می دهند و بعد هم شام که عبارت باشد از نان و سبزی و کتلت که به صورت ساندویچی لای کیسه فریزر گذاشته شده و یک پرتقال و یک قوطی نوشابه. بدین ترتیب شب جمعهای که دوست داشتیم در حرم امام حسین”ع” باشیم را در کیلومتر ۳۰ جاده نجف به کربلا می گذرانیم. من سرم را می گذارم و مثل همیشه دو سه دقیقه بعد دارم خوابهای خوش می بینم…
سهشنبه ۴ بهمن ۱۳٩٠ تقی دژاکام
دیدگاه بگذارید