۱- نمی دانم سفر اربعین را محصول دعاهای سفر قبلی با وبلاگنویسان بدانم یا دعاهای پیوسته مادر یا ختم چهل روز زیارت عاشورا یا همه اینها، اما این را می دانم که تصوری که از این سفر داشتم بسیار بسیار متفاوت با چیزی بود که با چشم دیدم.
۲- من اصلاً از ماجرای حرکت پیاده به سمت کربلا چیزی نمی دانستم. نه که هیچ چیز؛ بالاخره آن حرکت طایفه “طویرج” را چندین بار شنیده بودم و می دانستم حرکتی حماسی و تکان دهنده است و حتی یک بار از حاج آقا مجتبی تهرانی شنیده بودم که ایشان در یکی از این بارها، شهید آیت الله مدنی را هم در پیشاپیش آنها دیده بوده است.اما اینکه این حرکت اینقدر فراگیر شده باشد و تمام شهرها و طوایف عراقی و حتی کشورهای عربی و غیر عربی همسایه و غیر همسایه عراق را هم شامل بشود، نه .
۳- پیش از حرکت، «جمیل» دوست روزنامه نگارم که متولد عراق است، پیش ما آمد و یک کنفرانس یکی دو ساعته درباره این حرکت عظیم پیاده از نجف تا کربلا و از شهرهای دیگر تا کربلا داد و البته گفت که او هم سه چهار سال اخیر را به همراه خانواده اش در این همایش بزرگ شرکت می کند. چیزهایی که جمیل گفت برایم کمی اغراق شده آمد و آن را گذاشتم به حساب عشق بی اندازه او به سید الشهدا “ع”.
۴- ویزای ما انفرادی بود و آن را هم با یک والذاریاتی تهیه کرده بودیم و با توجه به هشدارهای مکرر، بسیار می ترسیدیم که سر مرز اجازه ندهند با آن پا به خاک عراق بگذاریم. این بود که در هر مرتبه ای متوسل به مادر گرامی می شدیم که دعایی کند که گیر نکنیم و مادر هم انصافاً سنگ تمام گذاشت.
۵- پدر داشت کمی اما و اگر می کرد و به انفجارهای روزهای قبل از سفر اشاره که خطر دارد و … زود ماجرای دوست عزیزی را برایش گفتم و او ساکت شد: در گردان تخریب، دوست بسیار عزیز و مهربانی داشتم به نام «ساقی». روزی تماسی تلفنی به او شد و پس از صحبت با علی محمود وند فرمانده دسته و به اصرار او ، فوری به سمت تهران رفت. سه چهار روز بعد عملیات شد و پس از یکی دو روز از عملیات، خبر رسید که او درست در همان زمان عملیات، با یک خودرو در کرج تصادف کرده و درگذشته است!
به پدر گفتم اگر قرار بر رفتن باشد، در همین تهران هم مرگ ما را فرا می گیرد پس چه بهتر که زمان فرا رسیدنش در راه زیارت امام حسین “ع” باشم. پدر سکوت کرد.
۶- در این سفر، سه نفر بودیم من از تهران، حسین نخلی عزیز از قم که در سفر قبلی هم از فیض حضورش بهره مند بودیم و دوستی با اخلاص از اهالی اهواز که فقط از طریق اینترنت با هم آشنا شده بودیم؛ بزرگواری «بینام» نام! قرار ما صبح زود سه شنبه بیستم دی ماه در مرز مهران بود که البته من به قم رفتم و با حاج حسین سواری گرفتیم برای مهران.
۷- پیشتر سرپرست کیهان در ایلام، صحبتی با فرماندار مهران کرده بود و او هم به لطف، به شرط آنکه بیش از سه نفر نشویم و به خاطر صبغه فرهنگی سه نفرمان، قول داده بود که اجازه خروجمان را بدهد و همین طور هم شد. ولی الله حیاتی فرماندار مهران که آنروزها به دلیل خیل فراوان زائران خواب و قرار نداشت، صبح خیلی زود هم در دفتر کارش بود و بزرگواری کرد و تمام کارهای ما با سرعتی باور نکردنی حل شد و هر سه نفرمان رأس ساعت هشت و نیم صبح در خاک عراق بودیم. من داشتم از خوشحالی پرواز می کردم. همانجا به مادر زنگ زدم و از او تشکر کردم.
۸- از همانجا سوار یک ون شدیم و یکراست رفتیم نجف اشرف. در راه خیل عظیم زائران پیاده ای که از پیش از نجف در حرکت بودند و مردمی که با آغوش باز و بهتر بگویم با درخواست و خواهش و التماس از آنان پذیرایی می کردند موجب تعجبمان شد . در بین راه ناهار را و چای را مهمان یکی دو تا از این «موکب»ها و هیئتها شدیم؛ ناهار قیمه خوردیم با برنج عالی!
۹- بدی جاده و ترافیک بین راه باعث شد مسیر ۱۱۰ کیلومتری مهران تا نجف اشرف را هفت ساعته برویم. ابتدای شارع الرسول پیاده شدیم. هتلی که در نظر گرفته بودیم سر کوچه محل زندگی آیت الله سیستانی بود اما جا نداشت. با مهربانی قبول کرد وسایلمان آنجا باشد و ما رفتیم برای زیارت مولا.
۱۰- «السلام علیک یا ابالحسن روحی لک الفداء». همین تابلوی سبز رنگ و گنبد طلایی رنگی که بر فرازش خودنمایی می کند کافی است که تو تمام دردها و آلامت را پایان یافته تلقی کنی. خودمان را به دامان پدر می اندازیم …
۱۱- حسین نخلی طبق روال سنواتی! پس از زیارت می رود سر وقت دوستانی که در حرم مطهر مولا دارد و به دعوت آنها به دفتر فرهنگی حرم علوی می رویم. حسین چند فید برای فرند فید می زند و تا جوابها را بخواند، سه بسته غذای حضرتی هم می رسد. در چندمتری گنبد مولا و در همان بالا، سر سفره کرمش می نشینیم.
۱۲- باز هم شب چهارشنبه و باز هم مسجد سهله؛ مسجد سهله ای که به واسطه آنچه در سفرنامه قبلی نوشتم ، آنموقع نتوانستم اعمالش را انجام بدهم. حیدر – دوست حاج حسین- با ماشین شخصی اش می آید و ما را می برد. خنکای دلنشین امشب مرا به یاد گرمای عرقریزان بار پیش می اندازد و هروله هایی که در این صحن و سرا داشتم !
۱۳- طبق برنامه ریزی قبلی باید فردا صبح حرکت پیاده خودمان را به سمت کربلا آغاز کنیم اما دلمان نمی آید که چند ساعت بیشتر در حرم مولا نمانده باشیم. اما اگر بمانیم نمی توانیم خودمان را به شب جمعه و شب زیارتی ابا عبدالله “ع” برسانیم. هر چه بحث و استدلال می آوریم هیچ کدام نمی توانیم همدیگر را راضی کنیم و می مانیم چه کنیم. سر آخر به پیشنهاد من قرار می شود سه گزینه را در کاغذهای همشکل لای قرآن بگذاریم و قرعه بکشیم. آقای بینام انتخاب می کند: حرکت از نجف صبح پنجشنبه . با این حال بینام می گوید من اصراری ندارم ها ! می گوییم همان که نص صریح قرآن بود!
۱۴- صبح زود حیدر – دوست حاج حسین – با ماشینش می آید و ما را می برد به زیارت مسجد کوفه. مسجد کوفه خلوت است و سرد. آن بار از شدت گرما نمی توانستیم پاهایمان را روی سنگهای کف صحن بگذاریم و این بار از سرما. با فراغت بال اعمال هر کدام از مقام ها را انجام می دهیم و بعد می رویم به زیارت محراب ضربت خوردن مولا . نمازی و زیارتی و سپس زیارت مسلم بن عقیل و در کنارش مختار ثقفی. با این تفاوت که پایان یافتن سریال مختار باعث شده دوباره شلوغی سابق به اطراف ضریح مسلم و خلوتی به اطراف ضریح مختار برگردد. البته یکی از هموطنانمان هم به آقای بینام گفته بوده : کاش عکس خود مختار را هم اینجا نصب می کردند و منظورش فریبرز عرب نیا بوده است! بعد هم خدمت جناب هانی بن عروه می رسیم و عرض ادبی.
۱۵- مسئول کفشداری و تحویل امانات مسجد کوفه ، حاج حسین را می شناسد و پس دادن تلفنهایمان را منوط می کند به حضور در داخل کفشداری و صرف صبحانه. صبحانه مفصلی برایمان می آورند و بعد هم عکس دسته جمعی و التماس دعا برای حرم امام رضا “ع”.
۱۶- حیدر از آنجا ما را می برد به زیارت حرم شهید زید بن علی بن الحسین “ع” در اطراف کوفه. حرم زید شهید از اماکنی است که معمولاً زائران ایرانی را به دلیل فراوانی زیارتگاهها و فرصت کم ، به آنجا نمی آورند و من هم برای اولین بار بود که به زیارت ایشان می آمدم. به همین دلیل حرم بسیار خلوتی دارد و تا چشم دربان و نظافتچی و خادم آنجا به ما می افتد به نحو خاصی از ما استقبال می کنند. در هنگام خواندن زیارتنامه و نیز پس از آن با دیدن بنر بزرگی که در آن زندگی زید شهید را بر آن نوشته بودند، متوجه شأن عظیم ایشان شدم و افسوس خوردم که تاکنون بجز اسم، چیز دیگری از زید نشنیده بودم. با خوشحالی به سراغ دو همسفر دیگرم می آیم تا در این باره به آنها نکاتی را بگویم که می بینم آنها هم در همین باره صحبت می کنند. حیف که تلفنهایمان را گرفته اند و گرنه عکسی از این بنر می گرفتم تا نکاتش را ثبت کنم. حیدر به دادمان می رسد و از نفوذش استفاده می کند و دوربین خودش را می آورد و از بنر و از ضریح و از ما عکس فراوان می گیرد تا بعد آنها را روی سی دی بریزد و به ما بدهد.
۱۷- عصر بعد از خواب و استراحت کوتاهی، دوباره حیدر زحمت می کشد و ما را به زیارت قبرستان مهم و استثنایی وادی السلام می برد و بار دیگر قبور انبیای بزرگ الهی هود و صالح و نیز بزرگمرد عرفان معاصر آسید علی آقای قاضی می برد که این بار حسابی سرش شلوغ است و هفت هشت تا سجاده آماده گذاشته اند برای کسانی که می خواهند نمازی هدیه روح این مرد خدا کنند.
۱۸- نماز مغرب و عشا را در حرم پدر می خوانیم و بعد از آن فرصت کافی داریم تا زیارتی درست و حسابی داشته باشیم. این است که علاوه بر خودمان پدر و مادرها و همسر و فرزندان و خواهرها و برادرها و عمه ها و خاله ها و دایی ها و عموها و همسایه ها و همکاران و برادران و خواهران ایمانی و خلاصه همه کسانی که در زیارت شریف « عالیه المضامین» از آنها یاد شده تا فراموششان نکنیم را دعا می کنیم و بعد تازه فهرستی را که از کامنت گذاران در وبلاگهایمان و نیز در گوگل پلاس و فرندفید و فیس بوک تهیه کرده ایم در می آوریم و آنها را هم با اسم یاد می کنیم و برایشان نماز می خوانیم و سرخوش به سمت هتل صفا قدم می زنیم.
۱۹- شام را در هتل هستیم که ناگهان کسی مرا به نام صدا می کند و بعد که می پرسم شما را کجا دیده ام معلوم می شود از دوستان جامعه اسلامی مهندسین فارس است که یک بار با مهندس مرتضی نبوی خدمتشان بودیم و ماجرای یک قلیان کشی ما را در آنجا یادآور می شود که تا ساعتها موجب خنده و سرور و البته سوژه آزار و اذیت همراهانمان می شود!
۲۰- پیش از خواب، وسایل لازم برای سفر پیاده را جدا می کنیم و آنها را در کوله پشتی می گذاریم . بقیه وسایل را هم برای تحویل دادن به هتل کنار می گذاریم و خوشحالیم که به نص صریح قرآن! عمل کردیم و ۲۴ ساعت بیشتر در نجف اشرف ماندیم تا یک روز بسیار به یاد ماندنی و خاطره انگیز دیگر در زندگیمان ثبت شود. فردا صبح زود بعد از نماز باید حرکت کنیم به سمت کربلا و خوبی هتل ما هم این است که در آخرین بخش منطقه نجف به سمت کوفه و در حقیقت در ابتدای مسیر کربلاست…
جمعه ۳٠ دی ۱۳٩٠ تقی دژاکام
دیدگاه بگذارید