در مسیر راه به کربلا جوانی را دیدم که با چرخ خیاطی در طول مسیر به مردم خدمت می کرد.دکتر تقی عباسی که ازهمراهان من و درایران دندانپزشک است می ایستد تا بند کیفش را که پاره شده تعمیر کند وما هم از خدا خواسته برای رفع خستگی و تجدید قوا می ایستیم .
دکترعباسی فرزند شهید است. در راه مرتب قرآن کوچک جیبی اش را از کیف در می آورد وقرآن می خواند .منافقین پدربزرگوارش را که ازمتدینین بسیجی محله نارمک تهران بوده ومغازه لبنیات فروشی داشته دراثر پرتاب دیگ زودپز پرازمواد مواد منفجره به داخل دکان لبنیات فروشی اش به شهادت رسانده اند.
پسرم علی آقا می گفت : وقتی ازجوان تعمیرکار پرسیده چند روز است دراینجا مستقر شده؟ پاسخ شنیده ۷ روز است که از نجف آمده و در مسیر نشسته و به زوار حسینی خدمت می کند.
تا دکتردرنوبت است سری به عکسهایی که درکنار کپر برپا شده جوان چرخکار نصب شده می ایستم واز بعضی از آنها عکسهایی می گیرم.
عکسها منحصربفردند. مانند چاهی که یوسف را درآن انداختند.سنگ قبر امام حسین. شمشیرحضرت پیامبرومناظرعجیبی از طبیعت که مثلا شاخه درختان حالت پنج نفررا در حال قیام رکوع وسجده آنهم متصل بهم نشان می داد .پلاستیک روی عکسها که برای محافظت آنها از باران های احتمالی کشیده کمتر امکان تصویربرداری از عکسها را نشان می دهد.
به راه می افتیم.
در مسیر، مکررجوانهایی رامی بینم و گاه افراد مسنی را که کفشهایشان را از پا درآورده اند وبا پای برهنه به سوی کربلا می شتابند.دلم طاقت نمی آورد از کنار من با سکوت بگذرند با شتاب خود رابه یکی از آنها می رسانم ومی پرسم از نجف پا برهنه می آیی؟ سرش را تکان می دهد و با لهجه خاص عراقی خود می گوید ایشا ءالله!
درمسیرکسی را می بینم که در یک کالسکه دوفرزند خود راجا داده وبا هل دادن آن تند تر از ما راه می رود .به چشم هردوکودک نگاه می کنم بیدارهستند. خوشابحالشان که دراین سن دراین توفیق همراه هستند.
به عادل وحسین که از بچه های خرمشهر هستند وبا سفارش امیر بشکار که از مداحان خوب وبا اخلاص خرمشهراست توفیق همراهیشان را پیدا کرده ام می گویم ما این همه سفرالتماس و گدایی کردیم تا این توفیق را مرحمت کردند قدر خودتان رابدانید که دراولین سفربه شما عنایت کردند.
هرچه جلوترمی روم بدلیل اینکه سابقه چنین پیاده روی ممتدی را نداشته ام درد پاشنه پابیشترمی شود و کم کم به ساق پا می زند .ومن نگران که مبادا درنیمه کاربمانم. برای همین گویا به من الهام می شود که به علی اصغر متوسل شوم وازاوبخواهم این توفیق نیمه کاره نشود. درمسیرمکرر به یاد علی اصغرمی افتم وبا توسل به اومی خواهم این توفیق را تا آخر به من کمک کند، که می کند.
ازمیان بعضی عرفا ازجمله مرحوم شیخ جعفرآقا مجتهدی تبریزی علی اصغری بود.
آقای احمدی که از مداحهای جنوب شهر تهران است وسالها درخدمت شیخ جعفر وآقای دولابی مداحی می کرده روزی به من می گفت به توصیه جناب شیخ درزمان تولد حضرت علی اصغر که ایشان دو روز مانده به تولد امام جواد علیه السلام در ماه رجب را در خانه اش در قزوین جشن می گرفت و گهواره ای را هم درست می کرده و درداخل خانه غنچه های سرخ رنگی را به در ودیوار نصب می کردند وجشن می گرفتند.
همین جا به دوستانی که این نوشته رامی خوانند توصیه اکید می کنم حتما کتاب لاله ای از ملکوت را که دربرگیرنده خاطراتی ازمعاشرین شیخ جعفرآقا مجتهدی است تهیه کنند وبخوانند.من بارها این کتاب را خریده وبه دوستانی هدیه داده ام. شاعر ارجمند آقای مجاهدی هم که بیش از بیست سال توفیق همنشینی با جناب شیخ داشته دوجلد کتاب با عنوان در محضرلاهوتیان نوشته که آن هم خواندنی است.
آقای معینی که از دیگر همراهان من دراین سفر است جلد اول این کتاب راخریده وبا خود برای دوستش آقای عسکری – که سالها توفیق مسولیت نمایندگی شرکت شمسا رادرکربلا داشته و فرزندشهید است واز اوائل این راه در نجف با ما پیاده همراه شده است –به همراه آورده است.
درچند سفرقبل که ما سه نفر تا پاسی از شب باهم صحبت می کردیم من به رسم عادت مالوف به مناسبتی درباره یکی از تشرفات شیخ بحضور مولایمان مهدی از قول دوست طلبه ای – که در یکی از سفرها که کاروان به کربلا می بردم از قم با من همراه بود- نکته ای گفتم که خیلی به دلشان نشست وهمین موجب شد بدنبال ردپایی از شیخ بروند .قربان کسی که اشارت داند!
انس من با شیخ جعفردراین سالها در سفر وحضر بد نیست . درطول راه به نیابت از اومقداری راه رفتم و یکی از تشرفهایم به حرم حسینی رابه نیت اورفتم .سالهاست عکس زیبای شیخ با آن چشمان نافذ وزیبایش که بعنوان هدیه به خواننده درداخل کتاب لاله ای از ملکوت گذاشته شده در کنار تصویر امام وآقای دولابی زینت اتاق من است.
به راه می افتیم. حساسیتی ندارم مثل بعضیها تابلوهایی را که درمسیررفته رفته از شماره شان کم میشود رابخوانم. گاهی فقط می پرسم به شماره چندرسیده ایم.
از نجف که راه افتاده ایم در سمت راست وگاهی دردوطرف راهی که ره پویان می روند پرچمهایی بزرگ وکوچک که غالبا سبز وسرخ وسیاه هستند نصب شده اند. در شب چراغهای رنگی و درروز این پرچمها نشانه اتراقگاه هایی است که درآنها از زائرین پذیرایی می کنند.گاه ترکیب رنگ این پرچمها محشر است . اگر چه از یکی دونمونه عکس می گیرم اماعکسها نمیتواندآن زیباییی وشکوه رابرساند.
از دیدن صحنه های بسیار زیبای فراوان بین راه دیدن بعضی از زائرینی است که غالبا مسن هستند و پرچمهایی رابردوش حمل می کنند . مکرر در مسیرپیرمردها و پیرزنهای تنهایی رادیده ام که با حمل پرچم کوچکی بر دوش متفکرانه گام بر می دارند. بعضی در کوله پشتیشان سه تاچهار پرچم راجاداده اند.بعضی پرچمهایی را با خود حمل می کنند که درشرایط معمولی کسی به دلیل سنگینی چوب بلند آن ازبردن آن تا چند صد مترهم عاجزاست.از نجف دغدغه من این شده است که پرچم کوچکی که عکسی نداشته باشد بخرم وبا خودم حمل کنم .با خودمی گویم این بهترین یادگاری من دراین سفرتاریخی است. چندساعتی که راه می رویم همه پرچمها را حین حرکت از نظر می گذرانم تا به موردی که میخواهم میرسم بقیه نیز پرچمهایی می خرند درمیان پرچمهایی که فروشنده می فروشد ناگاه دستم به پرچمی می رسد که نام مبارک مولایم ابوالفضل العباس برآن حک شده است. از برزگی آموخته ام که این امور را اصلا حمل برتصادف نکنم.با اشتیاق برمی دارم و راه میافتم.نام مبارک پرچمدار کربلا ازمیانه راه نجف تا کربلا مونس من است.
اکنون این پرچم زیبا درکنار یک کاشی قدیمی که سال قبل از حرم عباس هدیه گرفته ام وهر روز به نیت دیوار وضریح حضرت برآن بوسه می زنم دراتاق من نصب شده است وگاه با دیدن آن بیاد آن لحظاتی که قطعا از جنس دنیا نبودند بی اختیاراشک می ریزم.یعنی این توفیق باز نصیب من می شود؟ می دانم .امیدوارم و باید ازحالا دعا کنم. تا یار که را خواهد ومیلش به که باشد!
در مسیرراه گاه وبیگاه کسانی که اکثرا کودک هستند زیارت اربعین را به زائرین می دهند.مرد مسنی بسته ای از این زیارت نامه ها را دردست دارد. یکی از آنهارامی گیرم با تعجب می بینم در زیر زیارت نوشته شده: الفاتحه الی مراجع الدین العظام وبالاخص الامام الخمینی.
درمسیرشیعیان لبنانی چادرهایی رابرپا کرده اند وبا چای وقهوه و.. از زائرین پذیرایی میکنند.عکسهایی از مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله جواداقاتبریزی را درچند جا در کنار واطراف چادرهای خود نصب کرده اند.از شهرشان می پرسم.اهل بیروت هستند .از علت نصب عکس سوال می کنم می گویند از مقلدین آن مرحوم هستند.
درراه چشمم به مکانی می خورد که معلوم می شود نانوایی است.درراه مکرر درچادرهایی دیدم که نان تازه وگرم می پختند وبه زائرین می دادند.
در راه برای هر نوع ذائقه ای چیزی یافت می شود . در قسمتی از مسیربعضی ده پانزده قهوه دان بزرگ رادر کنار هم به ترتیب قد گذاشته بودند وبا قهوه از زائرین پذیرایی می کردند.
در مسیرکه برای درک همه عظمت صحنه چشم شده بودم چشمم به چادری افتاد که درآن چند صندلی گذاشته بودند وهرکس طالب قلیان بود به درون آن می رفت.
اینها البته همه مظاهر مادی قضیه است کاش کسی به من می گفت در ذهن ودل این چند میلیون ره پوی عاشق چه می گذرد وآنها باحسین شان چه درد دلهایی می کنند.
در قسمتی از راه صحنه عجیبی دیدم دسته ای که تعدادشان به ده نفر نمی رسید در کنار چادرشان ایستاده بود ودر کنار دوستانشان که از زائرین پذیرایی می کردند به رسم عربیشان هوسه می کردند.هوسه آنها هم به این شکل بود که همه باهم دست راستشان را بالا می بردند و با بالا بردن وکوبیدن پای راستشان به زمین در استقبال از زوار مولایشان شعارمی دادند.واقعا هرکس هر کاری از دستش برمی آید انجام می دهد.
تمام مسیر ازبلندگوها و اکوهایی پوشیده است که نوحه پخش می کنند وجمعیتی که راه می روند با شنیدن این نوحه ها چند قدم سینه می زنند.
عراقیها تکلف ما را در عزاداریها ندارند وبا صدای بلندگوهم سینه می زنند .گاه می دیدم چند جوان دوربلندگویی ایستاده اند وبا شنیدن نوحه هایی که از آن پخش می شد وغالبا در استودیوها ضبط شده بودند سینه می زنند وبه دم نوحه جواب می دهند.
مکرر کسانی رادر کنارچادرهایی برای رفع خستگی دیدم که ضمن اینکه بر روی صندلیهای پلاستیکی که در تمام راه بفاصله های کوتاهی درکنارچادرها گذاشته اند – که گاه برای اینکه خیلی متفرق نشوند باسیمهایی بصورت سری در کنارهم قرارگرفته اند – برای رفع خستگی نشسته بودند سینه هم می زدند.
صدای بلندگوها تا اواسط شب که تقریبا کاروان عاشقان از حرکت بازمی ماند تا تجدید قوایی برای حرکت فردا بکند کار می کند.
نزدیکیهای مغرب که می شود رفته رفته از تعداد کسانی که راه می روند کاسته میشود وچون همه از صبح در راه هستند لذا برای اقامه نماز بدرون چادرها وحسینیه ها می روند.
چندساعت بعداز مغرب تقریبا حرکت عشاق الحسین قطع می شود وهرازچندگاهی کسی یا کسانی که تعدادشان به انگشتهای دست هم نمیرسد به سوی کربلا راه می روند.
ماهم چنین کردیم وچون از راه خیلی باقی مانده بود و نگران آن بودیم که مبادا در روز اربعین به کربلا نرسیم شب اول بعدازاستراحتی چندساعته درساعت یازده وشب بعد درساعت سه نیمه شب به راه افتادیم. دراین شبها تقریبا تنها راه می رفتیم .هوا بسیارسرد بود .
مستقبلین زوار در مسیرآتشهایی برافروخته بودند که زوار برای لحظاتی دور آتش می نشستند وخود راگرم می کردند. گاه یکی دونفر از پشت سر به ما می رسیدند واز ماسبقت می گرفتند.خلوت نیمه شب در راه کربلا اگر سوز سرما می گذاشت خیلی دلچسب بود.
دونفرازهمراهان من که بدلیل خستگی از راه باز مانده و روز بعد ازاربعین به کربلا رسیدند می گفتند درمسیرغیرازآنها هیچکس درراه نبوده است.نگران بودند که به ار بعین نرسیده اند. به شوخی به آنها گفتم نام شما را در زمره اولین زوارسال بعد امام حسین نوشته اند.سه نفر ازهمراهان جوان که در روز اول از ما سبقت گرفته و از ما جداشدند زودتر از ما به کربلا رسیده بودند.
در راه حس خاصی به رغم خستگی داشتم. گاه برای لحظاتی فکر می کردم اگر برای چنددقیقه درماشینهایی که در ترافیک مسیر گیر کرده بودند وما از لابلای آنها رد می شدیم بنشینم چه پیش می آید که ناگهان این حس به من دست می داد که دراین وقت به کسانی می مانی که روزه بوده اند و برای یک لحظه یک قطره آب خورده اند!
درنزدیکیهای کربلا ماشینهایی در کنار ما می ایستادند وره پویان حسینی را مجانی به کربلا می بردند . جالب این بود که بعضی که معلوم بود حسابی از راه رفتن خسته شده بودند به سمت آنها هجوم می بردند. به هرحال هرکس طاقتی دارد.
درراه ازسوی بعثیها و وهابیهای پلید دشمن حسین واهل بیت خطر انفجارکم وبیش وجود دارد. بعدها در کربلا شنیدم قبل از رسیدن ما به محلی ، اتوبوسی منفجر شده که درآن دهها زائر دراثر انفجار بمبی که پلیدی در زیر آن اتوبوس که زائرین را رایگان به مقصد کربلا سوار می کرد جا داده بود به خون خود درغلطیده بودند. تمام جمعیت بی خوف از این خطر مصمم به سوی کربلا وحرم حسینی راه می رفت.
درمسیر طویرج هم بیش از هفتاد نفر شهید وبیش از سی نفرمجروح شده بودند.
نمی دانم حسین که دریای کرم است با این زائرین مظلوم کشته شده چه معامله ای خواهد کرد.
تاریخ : پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۹/۲۵
رجایی
دیدگاه بگذارید