حضرت زینب (س) و رقیه (س)
اربعین
اربعینی ز تو جدا مانده
کاروانی که بی صدا مانده
کاروانی شکسته برگشته
کشتۀ زیر دست و پا مانده
به رخ تک تکِ یتیمانت
جای سیلیِ بی هوا مانده
نه کمر مانده از زدن هاشان
نه رمق بین دست و پا مانده
عوض تکه های پیروهنت
تکّه هایی ز بوریا مانده
از تو شرمنده ام برادر جان
در خرابه رقیه جا مانده
روضه خواندم برای صبرِ خودم
من نشستم کنار قبرِ خودم
دخترت رفت میهمان باشد
رفت مهمان آسمان باشد
چقدر حسرتِ لبت را خورد
چقدر گفت خیزران باشد
این که انصاف نیست من باشم
سر تو دستِ این و آن باشد
یا که گاهی سر پر از خونت
بر سر نیزه سایبان باشد
بی تو یک اربعین کتک خوردم
در امان تا که کاروان باشد
من شبیه تو پر شکسته شدم
سربلندم که سرشکسته شدم
دشمنت بر دلم شرر می زد
شعله بر جان شعله ور می زد
دخترت را کنار نیزه تو
از روی عمد بیشتر می زد
«حرمله» گوئیا «مغیره» شده
گوئیا باز پشتِ در می زد
هر زمانی که گریه سر می داد
دخترت را دو سه نفر می زد
بین محمل رباب غش می کرد
اصغر از نیزه تا که پر می زد
بی تو در شام اگر که جان دادم
با رقیه شکستشان دادم
مسعود اصلانی
دیدگاه بگذارید