طبق قرار قبل، سحر روز سه شنبه دومین روز پیاده روی را آغاز کردیم. هنوز خیلی نرفته بودیم که اذان صبح شد.نماز را خواندیم. هوای اول صبح سرد بود. جمعیت هم کم کم زیاد می شد.
تازه نفس بودیم و سعی کردیم تا جایی که می شود بدون توقف ادامه دهیم. موکب ها آماده تدارک صبحانه بودند. یکی از موکب ها وسایل صبحانه را خیلی منظم چیده بود:
علی رغم اینکه به ما گفته بودند توی مسیر شاید نکات بهداشتی خیلی رعایت نشود اما شاهد مواردی بودیم که نشان دهنده تطبیق آداب پذیرایی عراقی ها با فرهنگ های مختلف بود. از ظروف و لیوان یکبار مصرف گرفته تا بطری و ظرف های پلاستیکی آب. حتی چای عراقی ها هم در بعضی از موکب ها بر اساس ذائقه زائر داده می شد. چایی قاشق پهلو که به پررنگی و مملو از شکربودن معروف است. انقدر غلظت چای و شکر هر دو بالاست که هیچ کدام بر دیگری غلبه نمی کند و شما هنگام خوردن هم طعم تلخی را حس می کنید و هم شیرینی. ظاهراً ایرانی ها بعد از گرفتن چای تقاضای آب جوش کرده بودند، چرا که بعضی از موکب ها بعد از شنیدن”مای حار” (آبجوش) می پرسیدند: ایرانی؟ و کتری دیگری که حاوی چای رقیق شده و متناسب با ذائقه ایرانی ها بود، می آوردند.
این هم تصویر چای عراقی:این هم عکس مردان دسته ۸ نفری خودمان در حال نوشیدن چایبعد یک پیاده روی سرعتی، مشغول استراحت بودیم که به یکباره سوژه ای برای عکاسی پیدا کردم. این هم تصویرش بدون شرح:و این هم یک بدون شرح دیگر:موضوعی که زیاد به چشم می خورد، حضور زوار از نقاط مختلف جهان بود همراه با نمادها و پرچم های مختلف.همانطور که می رفتیم پرچم ها را نگاه می کردیم و حدس می زدیم برای کدام کشور است. پرچم هایی مثل حزب الله لبنان، آلمان، روسیه، ترکیه، پاکستان، بحرین و قطیف عربستان به چشم می خورد. جالب اینکه بعضی های شان در راه موکب داشتند و خدمت رسانی می کردند. از دیگر شگفتی های پذیرایی عراقی ها گاو و گوسفند و شترهایی بود که برای قربانی کردن بر سر راه زوار آورده بودند. همان جا قربانی می کردند و با گوشت تازه از زائران پذیرایی می نمودند.بره کوچکی را هم دیدیم که صاحبش پیاده می برد تا نزدیک کربلا قربانی اش کند.همه جور امکاناتی را هم در مسیر تدارک دیده بودند؛ از مراکز درمانی و مخابراتی تا تعمیر ویلچر و کالسکه کودکان! مسیر پر از زیبایی و شگفتی بود؛ الله اکبر. چقدر دوست داشتم به جای آن پسرکی که مشغول شستن استکان های چای بود، کار می کردم و یا به جای دختربچه هایی که ایستاده بودند کنار جاده فریاد می زدم”هلابیکم یا زوار بوسجاد”.
انگار همه برای حسین بودند و حب حسین برای همه.
مرتضی ناصری مقدم
منبع: حافیان
دیدگاه بگذارید