وقتی پا در این راه می گذاری می شوی زائر امام حسین. می شوی مهاجرا الی الله. اصلا پذیرایی با خود ائمه می شود و هر که را می بینی وسیله است. ادامه متن
اولین چایی که گرفتم آنقدر شکرش زیاد بود و آنقدر سنگین بود که نتوانستم تمامش کنم! از آن به بعد البته چایی نخوردم مگرآن که آب جوشی بود برای سبکتر کردنش! ادامه متن
این جا هم تبلیغ می کنند و هم التماس! تبلیغ غذایشان را! و التماس و قسم که بدون غذا رد نشوید! ادامه متن
من راننده ام! لا معلم! اما زیارت حسین(ع) مانند زیارت کعبه و بلکه بالاتر است؛ آداب دارد! توی این راه مسخره بازی نداریم، خنده نداریم،شیعه در محضر مولایش نمی خندد... ادامه متن
میثم دستش را به سبک امام! برای زائرین و سربازان و بچه ها تکان می دهد و بچه ها و زائرین نیز با ذوق جواب می دهند. اکثر سربازان نیز جواب می دهند حتی آنان که احساس خستگی یا بی حوصلگی شان می کردم... ادامه متن
در حال پخش ظرف بود ظرف پلاستیکی هم به من داد به سراغ همان سرباز جوان اول رفتم که آش بگیرم که کفگیر را به ته دیگ زد و گفت: خلاص! ادامه متن
تصورم از ارتش عراق همان بود که در فیلم ها دیده بودم. یعنی به هر چه فکر می کردم به رنگ و بوی حسینی داشتن فکر نمی کردم! از زائرین قبل هر چه شنیده بودم بی احترامی و بغض و کینه بود و من هم خودم... ادامه متن
بعد وقتی به این عظمت فکر می کنم به خودم می گم این بیست میلیون می دونی چه کارهایی می تونست بکنه؟ می تونست چه تحولاتی در دنیا بیافریند؟ ادامه متن
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که این دفعه هم یه جورایی ... خوب ثبت نام مخصوص دانشجویان و فارغ التحصیلان پارسال بود که هیچ رقمه شامل من یکی نمی شد ادامه متن
خاطرات زیارت ۲ بگمانم حدودهای تیر ۲۰۰ بودیم (روز اول پیاده روی) که به توصیه زهرا ،خدیجه( دوست فیزیوتراپ عزیزمون) تصمیم گرفت دمپایی بخره . به دنبال دمپایی، کناره های مسیر پیاده روی و دستفرو... ادامه متن
ده دقیقه ای راه نرفته بودیم که صدای اذان بلند شد و ما راه کج کردیم به سمت موکبهای کنار مسیر. من موندم پیش وسایلو و بچه رفتن که وضو بسازن و برگردن و بعد پست حفاظت جابجا بشه. ادامه متن
یرمردی عصا میزند و میترسد که نرسد.... مادری بچهی سه سالهاش را سوار جعبه نوشابهای کرده و با تسمهای می کشدش، چهارصد کیلومتر را گاهی، و بچه در تکانهای جعبه غرق شادی و لذت ست..... ادامه متن