شما با اون وهابی ها چه فرقی دارید؟ اونا می کشند بروند بهشت، شما هم می روید تو دل خطر کشته بشید برید بهشت! ادامه متن
کم کم به ظهر نزدیک می شدیم. از قبل اعلام کرده بودند آقای پناهیان در یکی از موکب ها بعد از نماز ظهر سخنرانی دارند. در طی مسیر مشغول عکس گرفتن از هوا و زمین بودم که یک مرتبه متوجه جمعیت منسجمی... ادامه متن
یک ساعت بعد به مرکزی میرسم که مربوط به حرم امام حسین(ع) است. نام اش را نوشته "موکب العتبة الحسینیه المقدسه لاستراحته الزائرین" ادامه متن
قدم به جاده نجف - کربلا که می گذاریم بی اختیارقدم هایمان تند می شود. حس و حال عجیبی است این شروع سفر. ادامه متن
بعد وقتی به این عظمت فکر می کنم به خودم می گم این بیست میلیون می دونی چه کارهایی می تونست بکنه؟ می تونست چه تحولاتی در دنیا بیافریند؟ ادامه متن
هم زمان با غروب صدای دعوت موکب دارها از زوار برای رفتن به داخل موکب ها و استراحت کردن بلند بود. "هلابیکم یا زوار الحسین" " أهلاً و سهلاً" "تعالوا تعالوا". واقعاً که چه صحنه های زیبایی بود. ادامه متن
احساس خاص و فضای خاصی بود. از زمانی که تصمیم به آمدن این سفر گرفتم، دغدغه ام این بود که پیاده روی فشرده 3 روز آن هم در کشور دیگر و با شلوغی که همیشه از آن گریزانم چه جوری می شود؟ به هر حال ح... ادامه متن
سخت است كه وزن بدنت را بر پايي بياندازي كه تاول زده. مي رسي به ورودي حرم، از كجا وارد حرم شده اي؟ «به ياد بياور.» توشه راهت را به امانات تحويل داده اي، كفش هايي كه در راه پوشيده اي هم. دستي... ادامه متن
یک نگاه به تابلو انداخت: «کربلا 85 کیلومتر» دو روز دیگر توی بین الحرمین با رفیقش قرار داشت، وقتی رسید خیلی خسته بود. یک ساعت به قرار مانده بود که یک جفت کتانی نو خرید و پوشید. ادامه متن
پیرزن سرم را انداخته بودم پایین و به سمت ضریح می رفتم که صدایش به گوشم خورد: «پسرم!» ادامه متن
داشتیم به کربلا نزدیک می شدیم، دلمان که سنگین شد همه مان گفتیم که از حالا آب نمی خوریم تا با لب تشنه مولایمان را زیارت کنیم. توی حال و هوای خودمان بودیم که یک مرد عرب جلویمان را گرفت: ماء ال... ادامه متن
عطر بهشت خاطرات همسفرها (هفت) سینه زنی ممنوع است! از همان شب اول یک جورهایی دلم گرفت، از همان وقتی که توی حرم حضرت ابالفضل(ع) نشسته بودیم، همان وقت که وسط عزاداری، خادم های حرم با هول دویدن... ادامه متن