داشتیم به کربلا نزدیک می شدیم، دلمان که سنگین شد همه مان گفتیم که از حالا آب نمی خوریم تا با لب تشنه مولایمان را زیارت کنیم. توی حال و هوای خودمان بودیم که یک مرد عرب جلویمان را گرفت: ماء ال... ادامه متن
داشتیم به کربلا نزدیک می شدیم، دلمان که سنگین شد همه مان گفتیم که از حالا آب نمی خوریم تا با لب تشنه مولایمان را زیارت کنیم. توی حال و هوای خودمان بودیم که یک مرد عرب جلویمان را گرفت: ماء ال... ادامه متن
Hosted by Webramz Hosting