من راننده ام! لا معلم! اما زیارت حسین(ع) مانند زیارت کعبه و بلکه بالاتر است؛ آداب دارد! توی این راه مسخره بازی نداریم، خنده نداریم،شیعه در محضر مولایش نمی خندد... ادامه متن
میثم دستش را به سبک امام! برای زائرین و سربازان و بچه ها تکان می دهد و بچه ها و زائرین نیز با ذوق جواب می دهند. اکثر سربازان نیز جواب می دهند حتی آنان که احساس خستگی یا بی حوصلگی شان می کردم... ادامه متن
در حال پخش ظرف بود ظرف پلاستیکی هم به من داد به سراغ همان سرباز جوان اول رفتم که آش بگیرم که کفگیر را به ته دیگ زد و گفت: خلاص! ادامه متن
تصورم از ارتش عراق همان بود که در فیلم ها دیده بودم. یعنی به هر چه فکر می کردم به رنگ و بوی حسینی داشتن فکر نمی کردم! از زائرین قبل هر چه شنیده بودم بی احترامی و بغض و کینه بود و من هم خودم... ادامه متن
بعد وقتی به این عظمت فکر می کنم به خودم می گم این بیست میلیون می دونی چه کارهایی می تونست بکنه؟ می تونست چه تحولاتی در دنیا بیافریند؟ ادامه متن
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که این دفعه هم یه جورایی ... خوب ثبت نام مخصوص دانشجویان و فارغ التحصیلان پارسال بود که هیچ رقمه شامل من یکی نمی شد ادامه متن
خاطرات زیارت ۲ بگمانم حدودهای تیر ۲۰۰ بودیم (روز اول پیاده روی) که به توصیه زهرا ،خدیجه( دوست فیزیوتراپ عزیزمون) تصمیم گرفت دمپایی بخره . به دنبال دمپایی، کناره های مسیر پیاده روی و دستفرو... ادامه متن
ده دقیقه ای راه نرفته بودیم که صدای اذان بلند شد و ما راه کج کردیم به سمت موکبهای کنار مسیر. من موندم پیش وسایلو و بچه رفتن که وضو بسازن و برگردن و بعد پست حفاظت جابجا بشه. ادامه متن
اهالی منطقه را دیدیم که با بطری ها و ظرف های کوچک و بزرگ آمده اند و دارند خاک پای زائرها را جمع می کنند!!می بردند به زمن های کشاورزی و مزرعه هایشان.می گفتند این خاک،برکت می آورد ادامه متن
بعد صحبت های حاج آقا، وقتی حسابی اشک مان در آمد و سبک شدیم، راهنمایی مان کردند به ساختمان کناری که موکب خانم ها بود. سه تا دختر خانم قد و نیم قد ایستاده بودند و با خوش آمدگویی ما را به داخل... ادامه متن
صحبت های حاج آقا پناهیان میان هق هق و آمین های زوار به پایان رسید و من به این فکر می کردم که حسین(ع) از نجف که نه، از همان تهران، از همان لحظه که دعوتمان کرد، همراه مان بوده. از همان دهه اول... ادامه متن